تنها ترین سلحشور ایرانی/ بازمانده نسل کهنه سربازان

 
تنها ترین سلحشور ایرانی/ بازمانده نسل کهنه سربازان

تنها ترین سلحشور ایرانی/ بازمانده نسل کهنه سربازان

قاسم سلیمانی، حاج قاسم سلیمانی و یا ژنرال سلیمانی در دهه 90 و در روزهایی که اسطوره های متولدین دهه 70 ایران هیچ شباهتی با خواسته های نسل قبلی ندارد، ناگهان از عالم نظامی به دل مردم نشسته است. نزدیکان سلیمانی روایت می کنند، اخلاق او هر مخاطبی را جذب می کند ولی سلیمانی کمترین میزان دیالوگ را نیز با هوادارانش در دنیای مجازی نداشته است. از او حتی متن های سخنرانی شور انگیز نیز منتشر نمی شود. اما چگونه سلیمانی ناگهان به چهره ای محبوب بدل می شود در حالی که حتی کلامی با دیگران به گفت و گو ننشسته است؟ یکی از فعالان سیاسی می گوید:« راز محبوبیت سلیمانی در این است که برخلاف بسیاری از مسولین و سیاستمداران ایرانی به جای اینکه فقط حرف بزند، بیشتر عمل می کند.یعنی ابتدا او کاری را انجام می دهد و مدتی بعد مردم از انجام آن کار مطلع می شوند و او را تحسین می کنند. محبوبیت سلیمانی به دلیل این است که او نمونه بارز یک فرد عملگرا در دوران بی عملی است.»

احمد کشاورز: در میان سرداران ایرانی، تنها دو نفر لقب «ژنرال» و صفت «حاجی» را مانند مدالی در کنار نام کوچک خود ثبت کرده اند.

نفر اول حاج احمد متوسلیان فاتح خرمشهر و چهره همیشه افسانه ای جبهه های جنوب است  که سرنوشتی نامعلوم و شهادتی غریبانه پیدا کرد و دومین نفر نیز «قاسم سلیمانی» ست که او نیز با سیمای پوشیده در غبار و البته بهره مند از محبوبیت مردمی و شهرت جهانی همچنان به پیش می رود.

حاج احمد متوسلیان، سه دهه قبل چفیه برگردن، خرمشهر را آزاد کرد و حاج قاسم سلیمانی سه دهه پس از او بازهم با همان چفیه برگردن نجف و بغداد را از آتش ارتش شبه نظامیان عراق و شام نجات داد. حاج احمد در دهه 60 با تکیه برلشکری از نیروهای بدون تجهیزات جنگی برای آزادی خرمشهر، نام «بیت المقدس» را آورد و دومی در دهه 90 تنها با حضور 70 نیروی رزمی همزمان عراق و جنوب لبنان را نجات داد.

هر دو سلحشور ایرانی ولی چند نقطه اشتراک دارند. احمدکم حرف و مقتدر و قاسم نیز کم صحبت و عملگراست. اما هر دو ویژگی دیگری نیز دارند که همین خاصیت افسانه آنها را می سازد. هم حاج احمد متوسلیان و هم حاج قاسم سلیمانی، چهره ای پوشیده در غباراند که هر لحظه با نقل قولی از نزدیکانشان بخشی از وجودشان را عیان می کنند.

 هر دو سلحشور ایرانی پنهان از لنز دوربین ها و دور از هیاهو سیاستمدران در جبهه ها نبرد کرده اند. از حاج احمدمتوسلیان تنها یک تصویر تاریخی به یادگار مانده است. پس از آزاد سازی خرمشهر، احمد با پای زخمی، عصایی در دست و صورتی پوشیده از خاک به اصرار گروهی از رزمندگان جوان در مقابل مسجد خرمشهر اولین عکس یادگاری خود را ثبت کرد.

 حاج قاسم سلیمانی نیز اولین باری که انزوای رسانه ای را کنار گذاشت، چفیه برگردن، با لباس خاکی و پس از عملیاتی سخت خود را در مقابل دوربین عکاسی قرار داد. متوسلیان پس از پیروزی بر عراق و سلیمانی پس از موفقیت در عراق هر دو به چهره هایی تاریخ ساز بدل شدند. سلیمانی سامرا را نجات داده بود و متوسلیان خرمشهر را آزاد کرده بود. 

 احمد و قاسم داستان یک نسل از سلحشوران ایرانی را روایت می کنند که در مورد خود حرفی نمی زنند، سخنرانی نمی دانند و اهل سیاست نیستند. هرآنچه در مورد احمدو قاسم نقل می شود، محصول گفته ها و ابراز لطف های همرزمانشان است. هر دو سلحشور ویژگی دیگری نیز دارند. احمد در جنوب سوریه توسط عوامل فالانژ وابسته به اسرائیل ربوده شد و مدتی بعد خبر شهادت اش در جبهه ها پیچید، هرچند که هنوز هم همرزمان او شهادت فاتح خرمشهر را باور ندارند. احمد برهمین اساس شهیدی لقب گرفت که همچنان عده ای چشم به راه بازگشت اش نشسته اند. در سوی دیگر حاج قاسم نیز روایتی دیگر ولی از همین جنس دارد. او به گفته مقام معظم رهبری «شهید زنده» است. حاج احمدشهید پوشیده در امید بازگشت و حاج قاسم، سلحشور به انتظار شهادت. اینگونه سیمای دو سردار نامدار ایرانی ساخته می شود: «شهدای زنده»

احمد همان قاسم و قاسم همان احمد است؟   

متوسلیان در دهه 60 یکی از بزرگترین فتوحات نظامی تاریخ جنگ های ایران را بدست آورده بود. او خرمشهر را از بند عراق رهایی داد و نامش را در تاریخ ثبت کرد. احمد بوکسور جوان، پیش از آنکه راهی جبهه ها شود، چند صباحی  کسب و کار در دکان شیرینی فروشی پدرش را تجربه کرد. مغازه ای که همچنان در حوالی میدان خراسان تهران با تصاویر قاب گرفته او روی دیوارهایش توسط برادرانش اداره می شود. اما نسبتی میان شیرینی فروشی و  ژنرال متوسلیان هیچگاه برقرار نشد و برهمین اساس او از دل خانواده اش به جبهه های غرب و سپس جنوب پرتاب شد.

اما افسانه متوسلیان زمانی شکل گرفت که او با نیروهای ناکارآزموده «خط سیاه » را از زیر چرخ تانک های عراقی بیرون کشید. اسطوره سلیمانی نیز زمانی تکمیل شد که او تنها با 67 نفر بغداد را در مقابل سواران داعش حفظ کرد. احمد و قاسم هر دو برنامه ای را عملیاتی کردند که نه پیش از آنان و نه پس از آنها امکان وقوع اش از تایید هیچ ذهن تحلیلگری نمی گذشت.

خون به پا می شود

سه دهه قبل، جاده اهواز به خرمشهر، ملقب به «خط سیاه» حدافاصل نبرد نیروهای ایرانی و عراقی در عملیات آزاد سازی خرمشهر به شمار می آمد. لشکر محمد رسول الله تهران به فرماندهی متوسلیان و گردان مسلم به فرماندهی شهید قجه ای «خط سیاه» را نه با اسلحه که چندین روز با «خون» نگاه داشتند.

روایت های بازماندگان عملیات نشان می دهد گروهانی متشکل از عده ای شاگرد مدرسه ای از نازی آباد تهران و رزمندگان بدون اسلحه در سمت راست همین «خط سیاه» با فرماندهی متوسلیان بیش از شش شبانه روز مانع از نفوذ عراق به جبهه ایران شدند و البته تمامی رزمندگان به نام شهدای «خط سیاه» جاودانه تاریخ شدند.

همرزمان متوسلیان، او را به نام «حاج احمد» می شناسند. رزمندگان جبهه های جنوب نیز هیچگاه پیش نام متوسلیان، صفت سردار و ژنرال قرار نمی دهند. آنها از لحظه ای که او در جنوب سوریه ربوده شد تا کنون همچنان در دیدارهای خصوصی و مراسم های بزرگداشت عمومی «حاج احمد» را در میان خاطرات خود می جویند و عنوان «جاوید الاثر» را امید بخش تر از «شهید» برای او می دانند.

در مورد سلوک شخصی متوسلیان روایت های بسیاری نقل می شود. او در پیش نگاه خیره سربازان آماده برای نبرد، فرمانده سرکش لشکرش را تنبیه می کرد، بی نگرانی سیلی به گوش خاطیان می نواخت و بازهم در مقابل همان نگاه های خیره، اشک از چشم در حسرت شهادت سربازانش می ریخت.

«حاج احمد» آمیخته ای از خشم نظامی، سرکشی انقلابی و طغیان رزمندگان برآمده از توده های مردمی بود.

بسیاری روایت می کنند تا آخرین لحظات پیش از آنکه اسیر ( شهید) شود، حقوق ماهیانه سپاه را به خانه نبرد و هر چه می گرفت هزینه زندگی فرودستان می کرد. حاج قاسم نیز حداقل براساس گفته های محمد رضا باهنر نایب رئیس مجلس و همشهری قدیمی سلیمانی در زمان جنگ چنین سلوکی داشته است:« ایشان روی تک‌تک بچه‌های لشکر ثارالله حساسیت بالایی داشت و از وضع آنها و وضعیت خانوادگی‌شان خبر می‌گرفت. وقتی هم کسی شهید می‌شد، پیگیر کارهای خانواده‌اش بود. به همین دلیل گاهی اوقات که مشکلات این خانواده‌های شهدا حل نمی‌شد، خیلی حرص می‌خورد. مثلا وقتی بنیاد شهید نمی‌توانست از آن خانواده به شکل مناسب پشتیبانی کند، خودش مستقیم وارد عمل می‌شد و یک‌سری کارهای اقتصادی را برای خودکفایی این خانواده‌ها‌ انجام می‌داد تا آنها از بیت‌المال و خزانه کشور بی‌نیاز شوند.»

 سرداران پنهان در غبار

حاج احمد حتی برای حلقه یاران نزدیک خود نیز چهره ای پنهان در میان غبار دارد. هنوز هم کسی نمی داند او پیش از آزاد سازی خرمشهر، چگونه از لشکر رزمندگان کم سال و جنگ آوران بی سلاح توانست چنین عملیات افسانه سازی بیرون بکشد.

متوسلیان اولین سردار ایرانی به شمار می آمد که پس از سال ها شکست ایران در جنگ های مختلف نه با قدرت اسلحه که با نیروی تسلط افسانه گون بر نیروهای رزم آور به خط دشمن زد و اتفاقا با پای زخمی و صورتی پوشیده از خاک، عکس یادگاری در مقابل مسجد خرمشهر انداخت.

آخرین تصویر یادگار مانده از رزمندگان «خط سیاه» در مقابل همان مسجد خرمشهر دوش به دوش حاج احمد قاب گرفته شد. پس از این تصویر احمد، در آنسوی مرزها به «ژنرال متوسلیان» تبدیل شد. «ژنرالی» که همچون نام عملیات آزادسازی خرمشهر قرار بود، موفقیتش را تا بیت المقدس پیش برد.

پس از متوسلیان، تنها یک سردار دیگر ایرانی به چنین مقامی دست یافت که همزمان احترام بین المللی و ستایش داخلی را به نام خود ثبت کند. دیگر سرداران و سلحشوران جبهه ها هرچند حماسه های بسیاری آفریدند ولی هیچگاه به پای افسانه پوشیده در غبار «حاج احمد» و «حاج قاسم» نرسیدند.

نفر دوم هم سرنوشتی همچون متوسلیان داشت. حاج قاسم سلیمانی یا همان «ژنرال» سلیمانی، برآمده از روستایی محروم از دل کویر است. «حاج احمد» هم جوانی سربرآورده از محله های جنوب تهران بود. حاج قاسم، در روستای «رابر» در استان کرمان متولد شد و در 12 سالگی «بنای» پیشه کرد. حاج احمد هم مدتی پس از تحصیل، روانه شیرینی فروشی پدر شده بود تا همزمان تحصیل و کار را انجام دهد هرچند که هر دو به حکم جنگ متوقف شد.

حاج قاسم سلیمانی، پیش از جنگ به عنوان پیمانکار در سازمان آب کرمان مشغول به کار شد و پس شلیک اولین گلوله عراق به سمت ایران، افسانه اش را از جایی آغر کرد که حاج احمد نیز به آن گام نهاده بود. هر دو سلحشور ایرانی، هر کدام بی خبر از یکدیگر و هر کدام بی اطلاع از آینده شان روانه کردستان شده بودند تا در میان سکوت کوه های غرب و غربت رزمندگان جامانده در برف به آینده بی اندیشند. روزهایی که یکی تکه ای مقدس از خاک سرزمین اش را نجات داد و دیگری قطعه ای مقدس از خاک نجف و کربلا را از آتش داعش در امان نگاه داشت.

احمد در بانه و قاسم در مهاباد داستانشان را شروع کردند. هر دو هم هیچگاه فرصت نیافتند تا همرزم مصطفی چمران، اسطوره چریک های ایرانی  در پاوه شوند. سرنوشت احمد و قاسم از همین دوران به گلوله و اسلحه گره خورد.

کدام حاجی؟ کدام سلحشور؟ کدام ژنرال؟

از میان ستارگان جامعه شناسی ایران یکی روایت می کند، دو گروه هیچگاه در زندگی خود به حالت عادی همانند آنچه مردم کوچه و بازار زیست می کنند، باز نمی گردند. گروه اول را جوانانی تشکیل می دهند که در سپهر زندگی خود یکبار طعم شکست عاطفی را چشیده باشند و گروه دوم را خیل رزمندگانی می سازند که در جبهه ها آتش و خمپاره دیده اند. جنگ آوران از نگاه استاد جامعه شناس ایرانی در سراسر زندگی خود میان انتخاب «حاج کاظم» و «سلحشور» سرگردان می مانند و در نهایت همگی گزینه اول را انتخاب می کنند. به تازگی نشریه معتبر نشنال جئوگرافیک پرده از تحقیقات دانشگاهی برداشته که نشان می دهد، رزمندگان جبهه ها به دلیل فشارهای عصبی ناشی از موج های انفجار تا پایان عمر یادگار جنگ ها را بدون حتی جای یک ترکش در ذهن خود خواهند داشت.

قاسم سلیمانی، ژنرال ایرانی یا همان «حاج قاسم» رزمندگان و نیروهای سپاهی، بازمانده جنگ و نسل حاج احمد متوسلیان و حتی جانشین خلف او در دهه «90 » خورشیدی است.

کهنه سربازان روایت می کنند آنها که در جبهه های غرب، رزم کرده اند، اولین بار غم تنهایی را در میان کوه های سفید شده از برف تجربه کرده اند. همان ها وقتی به جنوب می روند، در میان دشت های سوزان و آتش باران آفتاب به سلوکی می رسند که محصولش سکوت در مقابل هر بحرانی است.

نزدیکان قاسم سلیمانی نقل می کنند او مردی آرام، کم حرف و صبوراست. ویژگی های او چندان تفاوتی با حاج احمد ندارد، اگر جای صبر حاج قاسم را با خشم حاج احمد تغییر دهند.

 قاسم همان احمد دهه 60 و احمد همان قاسم دهه 90 است. هر دو غرق در سکوت اند. کمتر کسی خنده های حاج احمد را دیده بود و کمتر روایتی از درد دل های حاج قاسم منتشر شده است. هیچکس احمد را شیفته دنیا نمی دانست و هیچ فردی قاسم را نگران زندگیش نمی داند. ژنرال سلیمانی و ژنرال متوسلیان ولی در یک نقطه به اشتراکی افسانه ای می رسند. آنها نه لقب «حاج احمد» و «حاج قاسم» را انتخاب کرده بودند و نه مقام «ژنرال سلیمانی» و «ژنرال متوسلیان» را برگزیده بودند. اما هر دو هر صفتی و مقامی پیدا کردند، محصول احترام و ارادت دیگران به آنهاست. نه متوسلیان و نه سلیمانی هیچگاه در مورد خود جمله ای بیان نداشتند. نقل می کنند متوسلیان همیشه از خبرنگاران و روایان جبهه ها فراری بوده و به هر بهانه ای از تیررس نگاهشان دور می شده است. سلیمانی نیز تاکنون نه در مقابل دوربین تلویزیونی نشسته و نه قصدی برای تفسیر و تبلیغ خود دارد. هر آنچه اطلاعات در مورد هر دو منتشر می شود نه دیروز و امروز که طی سه دهه گذشته محصول تفسیر دیگران از آنها بوده است.

بازمانده فاو  

در میان نبردهای جبهه های جنوب، یکی بیش از دیگران دلخراش و غریبانه بود. عملیات فاو و رزمندگانش شهرت بسیاری دارند. نبرد در فاو شهدای بسیاری داد و فرماندهان بازمانده از عملیات هیچگاه تصاویر خیل شهدا را از یاد نمی برند. باهنر نایب رئیس مجلس چندی پیش در گفت و گوی با خبرگزاری ایسنا روایت کرده بود:«  حاج قاسم علاوه بر فرماندهی، خودش به قول نظامی‌ها جزو نیروهای لجمن (لبه جلویی منطقه نبرد) بود. امروز هم که در اوج است به این دلیل است که خودش در صحنه است. یادم هست وقتی در فاو قرار به تخلیه منطقه بود، حاج قاسم جزو آخرین نفراتی بود که از فاو خارج شد.» سلیمانی بازمانده فاو است و سختی های بسیاری در زندگی دیده است.

به سختی عصبانی می شود و البته در همین یک خصلت با حاج احمد متوسلیان فرسنگ ها فاصله دارد. اما هر دو یک اشتراک بزرگ دارند، نه متوسلیان و نه سلیمانی هیچ کدام میانه خوشی با سیاستمداران یا حداقل سیاست نداشته اند. این هر دو مردان جنگ به شمار می آیند که رابطه ای میان آنها و محافظه کاری سیاسی نیست. باهنر در همان گفت و گو با ایسنا در این مورد هم گفته بود:« حاج قاسم به من در زمان جنگ می گفت، اهل سیاست محاسبه‌گرند، شما اگر به جبهه هم بیایید مراقبت می‌کنید که چطور بیشتر بکشید و کشته نشوید! مثل بسیجی‌ها نیستید که به آب و آتش می‌زنند.» حاج قاسم و حاج احمد هر دو سیاست گریزند. احمد هم اگر قدری سیاست و محافظه کاری می دانست، شاید در سوریه مقابل سران این کشور چنان مقاومتی نمی کرد که سرانجامش شهادت در آنسوی خاک ایران شود.

چهره پیدا و پنهان

قاسم سلیمانی نمونه واقعی تراژدی جنگی به شمار می آید. او دهه 60 در جنوب ایران و در مقابل عراق می جنگید و رزمندگانش را طوری سامان می داد که فرصت عبوریک عراقی از مرزهای ایران را ندهند و امروز با گروهی دیگر از رزمندگانش در عراق می جنگند و تلاش می کند، خاک عراق اسیر کامل داعش نشود. متوسلیان نیز چنین سرنوشتی داشت. او در جنوب ایران در مقابل عراق جنگید و شکستی سخت را به آنها تحمیل کرد ولی مدتی بعد اسیر محافظه کاری سیاست مداران سوریه ای شد که از شکست عراق در خرمشهر شادمان بودند. اما شاید به گفته یکی از نزدیکان متوسلیان و بعدها سلیمانی، همین رمز محبوبیت هر دو سردار ایرانی شد. محمد رضا باهنر هم در این مورد می گوید:« من می‌خواهم بالاتر از این به شما بگویم. ما یک‌سری از مردم را داریم که خیلی نظام را قبول ندارند اما به سردار سلیمانی عشق می‌ورزند.»

مدتی پیش نیز روزنامه انگلیسی گاردین در مورد قاسم سلیمانی نوشته بود: «حتی کسانی که سلیمانی را دوست ندارند، او را فردی با هوش می‌دانند. بسیاری از مقامات امریکا که این چند ساله را صرف متوقف کردن سلیمانی کرده‌اند، می‌گویند مایل هستند او را ببینند و معتقدند که مبهوت کارهای او شده‌اند».

سلیمانی چطور سلیمانی شد؟

در سال های پس از جنگ قاسم سلیمانی با سمت فرمانده سپاه کرمان، مسولیت مبارزه با اشرار را برعهده گرفت. او باید مرزهای شرقی کشور را حفاظت می کرد.

موسویان معاون پیشین دبیرخانه شورای عالی امنیت ملی ایران در برنامه‌ای که بی‌بی‌سی ، درباره سردار قاسم سلیمانی تهیه و پخش کرد، درباره او گفته بود:« در دوران حکومت طالبان و زمانی که آمریکا قصد ورود جنگ با القاعده در افغانستان را داشت، ما مدتی در شورای امنیت بحث می‌کردیم که آیا ایران در مبارزه با القاعده همکاری کند یا خیر. سردار سلیمانی موافق بود، ضمن اینکه ساده‌دل هم نبود. او ضمن موافق بودن، به نیت آمریکا مظنون بود که آیا این یک دعوت تاکتیکی است یا صادقانه. سردار سلیمانی یک استراتژیست نظامی بسیار واقع‌بین و ماهر است. ایران در دوران فرماندهی قاسم بر نیروی قدس، در مبارزه با القاعده در افغانستان که تهدید امنیت ملی ایران است، از ظرفیت‌های آمریکا بهره برد. زمانی که آمریکا با «محور شرارت» خواندن ایران، نشان داد که دنبال همکاری «تاکتیکی» بوده است، ایران هم آمریکا را در افغانستان تنها گذاشت تا بعد از 10 سال با صدها میلیارد خسارت و از دست دادن هزاران سرباز، محکوم به شکست و خروج از افغانستان باشد.» او همچنین گفته بود:« برخلاف تبلیغاتی که در غرب علیه سردار سلیمانی می‌شود، او یک مسلمان تندرو، متعصب و خشک‌مغز نیست. او یک مسلمان معتدل و فرمانده‌ای کارکشته و واقع‌بین است که منافع ملی ایران برایش اصل است، اما این منافع را در ایجاد صلح و ثبات و امنیت عمومی در خاورمیانه می‌جوید. اینکه او امروز در خط مقدم مبارزه با داعش در صحنه‌های جنگ حضور یافته و جانش را به خطر انداخته بهترین سند و دلیلی است که هم به دنبال ثبات ایران است و هم ثبات منطقه؛ چون داعش بلای جان منطقه است. بنابراین اگر قدرت‌های منطقه‌ای عقل داشته باشند، باید یک نیروی مشترک نظامی برای مبارزه با داعش تشکیل دهند و فرماندهی آن را به عهده سردار سلیمانی بگذارند.»

سلیمانی از مبارزه با طالبان کار خود را در سال های پس از جنگ آغاز کرد. در متن های زندگی نامه ای که از او نوشته اند، اشاره شده که سلیمانی به دلیل زادگاهش اصول گفت و گو با قبایل و مردم روستایی را می داند و برهمین اساس سال 76 و  چهار سال پیش از آنکه درجه سرلشگری را کسب کند، فرمانده سپاه قدس شد. از همین سال تا حضور داعش در عراق و جنگ سوریه، حاج قاسم سلیمانی رزمنده اول جبهه های ایران و اسلام بود. همانطور که خود مدتی قبل در متن نامه ای نوشته بود:« قاسم سلیمانی، سرباز اسلام».

تنها در عراق

شاید سلیمانی از خوشبخت ترین رزمندگان ایرانی باشد. سال ها قبل رزمندگان ایرانی به محض ورود حتی چند قدم به خاک عراق، از همین خاک برای ساخت «مهر نماز» استفاده می کردند. یکی از آخرین تصاویری که از سلیمانی منتشر شده نشان می دهد که او تنها با حضور یک محافظ و در نقطه مرکزی دشتی بزرگ در خاک عراق نماز می خواند و به گفته آیت الله سیستانی افتخار محافظت از اماکن مقدس را نیز پیدا کرده است. سلیمانی در عراق همان نقطه تراژیک و حماسی زندگی ژنرال است.

روایت های زیادی نشان می دهد هرآنچه سلیمانی در عراق موفقیت به دست آورده نه محصول لشکر نیروهای او که تنها با تعداد محدودی از هم قطارانش بوده است. هفته نامه نیوزویک چندی قبل خبر داده بود که سلیمانی تنها با 70 نفر بغداد را از سقوط نجات داده بود. مدتی قبل هم روزنامه وطن امروز گفت و گوی با یکی از اعضای سپاه بدر انجام داد که نشان می داد، همین گروه بیش از 2 میلیون و 200 هزار نیروی رزمنده عراقی را برای مبارزه با داعش آموزش نظامی داده بودند. گزارش ها نشان می دهد که تیم همراه قاسم سلیمانی در چندین سفر به عراق با نیروهای بیش از 60 تا 70 نفر نبوده است و برهمین اساس رسانه های عراقی به او لقب « ژنرال بی سایه» را داده اند. همانطور که نیوزویک چندی قبل سلیمانی را به لقب «الهه انتقام» خوانده بود. سلیمانی چه با این صفت ها و چه بدون عنوان های رسانه ای همچنان حاکم مطلق عراق است.

سلیمانی اصلاح طلب، سلیمانی اصولگرا یا سلیمانی رزمنده؟

یکی از طولانی ترین دلنوشته ها در ستایش قاسم سلیمانی به قلم صادق خرازی دبیرکل حزب اصلاح طلب ندای ایرانیان و سفیر دولت اصلاحات در فرانسه نگارش شده است. خرازی در مورد سلیمانی نوشته بود:« او همان کسی است که اوباما رئیس‌جمهور ایالات متحده درباره او به العبادی نخست‌وزیر جدید عراق گفته است: "او دشمن من است ولی من برای او احترام ویژه‌ای قائل هستم". یا اینکه جان کری وزیر خارجه آمریکا به دکتر جواد ظریف وزیر امور خارجه ایران اسلامی گفته است که اگر برای یکبار هم شده مایل است او را به ببیند. ولی با همه این اوصاف این سرباز وطن اسلامی خود را "سیاستمدار" نمی‌داند. او روستازاده‌ای نجیب و مهربان و درد کشیده‌ای از طبقات فرودست خطه کرمان است. با اینکه عنوان رسمی او "سردار سرلشگر قاسم سلیمانی" است و موجب عزت جمهوری اسلامی ایران نیز هست، ولی مردم کوچه و بازار و همرزمانش او را بنام "حاج قاسم" می‌شناسند. چراکه او انسان "مخلص "و "مردمی" است.»

نشانه شناسی، اطرافیان سلیمانی طیف وسیعی از نیروهای با سابقه انقلابی را نمایان می سازد. در مراسم ختم مرحوم مادر او  چهره های حضور پیدا کرده بودند که نسبت سلیمانی را نه تنها در عالم سیاست که بیش از آن تعریف می کردند. از جناح راست سیاسی علی لاریجانی، محمود احمدی نژاد، حیدر مصلحی و وحید حقانیان و از جناح چپ سیاست بیژن نامدار زنگنه، محمود حجتی، کمال خرازی، علی ربیعی، محمد رضا عارف، محمد جواد ظریف و اسحاق جهانگیری خود را به مراسم رسانده بودند. سلیمانی مانند متوسلیان در محدوده چپ و راست تعریف نمی شود. همانطور که صفی از چهره های سرشناس جناح چپ و راست برای دیدار سلیمانی به مراسم ختم مادر او می روند، گروهی از جریان چپ و راست مانند عباس عبدی و دیگران نیز از حاج احمد متوسلیان خاطرات بسیاری در ذهن دارند. این دو  در خط فرضی چپ و راست سیاسی در ایران خود را اسیر نکرده اند. قاسم و احمد همچنان رزمنده اند نه سیاستمدار.

سلیمانی مردمی یا سلیمانی برای مردم؟

قاسم سلیمانی در میانه دهه 90 جایگاهی متفاوت از گذشته پیدا کرده است. او حداقل طی یکسال گذشته به یکی از ستاره های رسانه ای کشور بدل شده و هر روز نام و عکس هایش در نشریات و سایت های مختلف منتشر می شود. جوانان برای او ترانه می خوانند، کلیپ هایش را در تویتر و فضای مجازی می گردانند و همچون بسیاری دیگر از ستاره ها برایش اسطوره و افسانه می سازند. اما هنوز تنها یک اتفاق رخ نداده است. قاسم سلیمانی به عنوان چهره تازه ستاره شده، هیچ تغییری در رفتار خود ایجاد نکرده است.

 او با همان سلوک قدیمی زندگی خود به صدر اخبار رسانه ها آمده است. همچنان همان لباس ها، همان «کلاه کپ» روی سر، همان چفیه بر گردن و همان خندهای ساده یا به قول صادق خرازی روستایی روی صورتش می نشیند.

 قاسم سلیمانی، حاج قاسم سلیمانی و یا ژنرال سلیمانی در دهه 90 و در روزهایی که اسطوره های متولدین دهه 70 ایران هیچ شباهتی با خواسته های نسل قبلی ندارد، ناگهان از عالم نظامی به دل مردم نشسته است. نزدیکان سلیمانی روایت می کنند، اخلاق او هر مخاطبی را جذب می کند ولی سلیمانی کمترین میزان دیالوگ را نیز با هوادارانش در دنیای مجازی نداشته است. از او حتی متن های سخنرانی شور انگیز نیز منتشر نمی شود. اما چگونه سلیمانی ناگهان به چهره ای محبوب بدل می شود در حالی که حتی کلامی با دیگران به گفت و گو ننشسته است؟ یکی از فعالان سیاسی می گوید:« راز محبوبیت سلیمانی در این است که برخلاف بسیاری از مسولین و سیاستمداران ایرانی به جای اینکه فقط حرف بزند، بیشتر عمل می کند.یعنی ابتدا او کاری را انجام می دهد و مدتی بعد مردم از انجام آن کار مطلع می شوند و او را تحسین می کنند. محبوبیت سلیمانی به دلیل این است که او نمونه بارز یک فرد عملگرا در دوران بی عملی است.»

قاسم سلیمانی، «ژنرال» یا «حاجی» احتمالا فرقی برای مخاطبان جوان او ندارد. او به نقطه اشتراک جوانان حزب اللهی و غیرحزب الهی بدل شده است. همانطور که سال ها قبل احمد متوسلیان فرمانده مقتدر و عملگرای جنگی ایرانی از طیف جوانان 20 ساله تا مردان کهن سال ارتشی را به صف هواداران خود افزوده بود. عملگرا ها همیشه محبوب می مانند. این بار نوبت به « ژنرال سلیمانی» رسیده تا «حاج قاسم» چهره سال باشد.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.